فانوس عشق پندارمااین است که مامانده ایم وشهدامرده اند،اماحقیقت امراین است؛شهداهرگزنمیمیرند...
|
قرار بودما را ببرند کربلا و نجف.البته همه می دانستند که این کار عراقی ها یک عمل تبلیغاتی بیشتر نیست. ساعت چهار و نیم صبح بود که ما را به خط کردند.چند دقیقه به اذان مانده بود.هر چه اصرار کردیم که صبر کنید تا نمازمان را بخوانیم،به گوششان نرفت.فقط می گفتند:«باید سوار بشوید،دستور است» ده دقیقه به حرکت،همه نماز را نشسته داخل اتوبوس خواندیم. برادر محمد توجهی-نیروی هوایی سپاه [ یکشنبه 92/4/30 ] [ 3:3 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
|
درباره وبلاگ یک هیچ بزرگ، آنچنانی که منم...
موضوعات وب
آخرین مطالب
لینک های مفید
لینک دوستان
آرشیو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب بازدید امروز: 54 بازدید دیروز: 23 کل بازدیدها: 102539 |
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |